معرفت: پیشینه مطالعاتی مباحث روانشناختی در حوزه علمیه چیست و اساسا حوزه با چه هدفی جدای از فقه و اصول و... به عنوان موضوعات اصلی حوزه به بحث پیرامون بعضی از رشتههای علوم انسانی همانند روانشناسی پرداخته است؟
حجةالاسلام غروی: بسم الله الرحمن الرحیم. پیشینه مطالعاتی مباحث روانشناسی در حوزه علمیه را نمیتوان به طور دقیق بیان کرد. البته پیش از انقلاب برخی از فضلای حوزه بر حسب نیاز و تشخیصشان مبنی بر اینکه باید معلومات خود را توسعه دهند با اینگونه مطالعات، چه در روانشناسی و چه دیگر علوم انسانی، درگیر بودهاند. شاهد بر این مدّعا، وجود کتابهای تفسیری، اخلاقی و یا اعتقادی است که برخی از استادان و فضلای حوزه پیش از انقلاب نوشتهاند و مباحث روانشناسی جدید را در آنها مطرح کردهاند. البته به عنوان یک نمونه، که فاصله زیادی با انقلاب ندارد، میتوانیم به اولین گروه آموزشی مؤسسه در راه حق اشاره نماییم که به سالهای 1353 و 1354 باز میگردد. در برنامه درسی این دوره، چند واحد روانشناسی عمومی گنجانیده شده بود که یکی از استادان دانشگاه هم آن را تدریس میکرد. از سال 1360 به بعد، یعنی قبل از انقلاب فرهنگی و بازگشایی دانشگاهها به طور مشخص روانشناسی به عنوان یکی از موضوعات پژوهشی حوزه مورد توجه قرار گرفت. در ستاد انقلاب فرهنگی که مسؤولیت اسلامی کردن دانشگاهها را به عهده داشت، برخی معتقد بودند که اگر واحدهایی از دروس معارف اسلامی به واحدهای دانشگاهی اضافه شود، فضای دانشگاهها اسلامی میشود. بنا شد این مسأله را با امام قدسسره در میان بگذارند که این کار انجام گرفت و حضرت امام قدسسره تأکید کردند که این کار در علوم انسانی باید با کمک حوزه انجام گیرد. به دنبال این دیدار، اعضای محترم ستاد انقلاب فرهنگی در جلسه جامعه محترم مدرسین حضور یافته و به تبادل نظر پرداختند. انجام این مهم بر عهده برخی از اعضای جامعه، که مسؤولیت مؤسسه در راه حق را داشتند، گذاشته شد و در این رابطه طرحی تهیه و به تصویب رسید، بودجهای برای آن در نظر گرفته شد و بنا شد این کار با همکاری استادان دانشگاه و فضلای حوزه که عدهای از آنها آشنایی نسبتا خوبی با علوم انسانی داشتند انجام گیرد. مسؤولیت کار به عهده حضرت آیت الله مصباح واگذار گردید و دفتری در قم و تهران به عنـوان دفتر همکاری حوزه و
دانشگاه تأسیس شد. یکی از رشتههایی که بنا شد مورد مطالعه و بازنگری قرار گیرد رشته روانشناسی بود. حاصل کار، تهیه حدود چهل جزوه بود که پس از نقد و بررسی در اختیار برخی استادان قرار گرفت که برخی از آنها هنوز هم مورد استفاده میباشد. پس از آن، کتابهایی با این هدف نوشته شد که نمونهای از آنها کتاب «مکتبهای روانشناسی و نقد آن» و نیز «روانشناسی رشد با نگرش به منابع اسلامی» است. خلاصه اینکه، احساس شد این علم نیاز به بازنگری و احیانا تکمیل و توسعه دارد که با تلفیق با فرهنگ اسلامی میتواند غنیتر و مفیدتر شود و کارآیی بهتری هم داشته باشد. علاوه بر این، اصولاً روانشناسی علمی است که برای حوزهها مفید است و این داد و ستد بین روانشناسی و حوزه میتواند اثرات مفیدی به نظام آموزش حوزه و دانشگاه داشته باشد.
معرفت: جناب استاد! از لزوم بازنگری در رشته روانشناسی و همچنین بهرهگیری از یافتههای روانشناسی در حوزه علمیه صحبت کردید، سؤالی که مطرح میشود این است که ارتباط روانشناسیویا سایر رشتههای علوم انسانی با دین چیست و بر این اساس آیا ما میتوانیم رشتههایعلومانسانیواجتماعی را با پسوند اسلامی مطرح کنیم و از مقولهای به نام روانشناسی اسلامی سخن بگوییم؟
حجةالاسلام غروی: علوم انسانی در دامان فرهنگ غرب و به خصوص فلسفه غرب به وجود آمده، رشد نمودهاند و معمولاً دیدگاههای کلان آن برخاسته از دیدگاههای فلسفی است. شاهد بر این مطلب مکاتب گوناگون روانشناسی است که علیرغم تأکید بر روش تجربی در آنها، همه دادهها و نظریات روانشناسی دقیقا برخاسته از تجارب علمی به معنای دقیق کلمه نیست و عملاً در پارهای از موارد آمیخته با تحلیل و تعمیمهایی است که گاهی برخی از بخشهای این نظریات را دیدگاههای فلسفی و جریانات فکری خاصی تأمین میکنند. از اینرو، ما نمیتوانیم ادعا کنیم که چون این علوم، تجربی هستند، نقش اصلی را عملاً تجربه ایفا میکند. این حقیقتی است که حتی روانشناسان بزرگ هم بدان معترفند. از سوی دیگر، اگر نظریهپردازان علوم انسانی در مقولههای فلسفی و دیدگاههای جهانبینی به گونهای صحیح بیندیشند و آن نگرشها را مبنا قرار دهند، چه بسا نتایج و گزینههای به گونهای دیگر رقم بخورد. اجمالاً علوم انسانی چون موضوع آن انسان است و اصولاً مکاتب مختلف به انسان به گونهای خاص نگاه کردهاند و حتی موضوعات انسانی را مورد مطالعات علمی و تجربی قرار دادهاند، در نتیجه گاهی دچار افراط و تفریط شدهاند. و از سوی دیگر، میبینیم که دین برای هدایت انسان به سوی کمال و سعادت است و کاملترین ادیان الهی که از تحریف مصون مانده دین اسلام است. طبیعتا نحوه برخورد این دین با انسان باید مبتنی بر یک روانشناسی خاصی باشد که آن، روانشناسی منطبق با هویت واقعی انسانی است. در متون دینی عملاً بهشناختانسان و قانونمندیهای انسان، اعم از رفتاری و روانی، او توجه شده است تا انسانها با توجه به این شناختها بتوانند با یکدیگر ارتباط برقرار سازند و خود و جامعه را بسازند. با توجه به این مسائل،مامدعیهستیمکه اسلام و فلسفه وفرهنگاسلامیدارایمبانیروانشناختی است که میتوانیم از آنها سود ببریم. در گزارههای دینی حتی مفاهیمی است که عینا قانونمندیهای روانی و رفتاری را بیان میکنند. از اینرو، به نظر میرسد ما میتوانیم بسیاری از آنچه را که به دست آوردهایم به بوته تجربه بسپاریم و در این رابطه چه بسا نظریهپردازی کنیم و در نهایت شالوده یک نظام روانشناسی را با بهرهگیری از تجارب دانشمندان غربی و اسلامی پیریزی نماییم.
همانطور که فلسفه اسلامی داریم، طبعا میتوانیم روانشناسی اسلامی هم داشته باشیم. البته ممکن است بعضیها مدعی باشندکهمافیلسوفان اسلامی و یا مسلمان داریم، ولی حقیقت این است که عملاً فیلسوفان اسلامی ما بسیاری از مبانی فکریشان را از اسلام گرفتهاند. بسیاری از آنچه که امروز به عنوان فلسفه اسلامی مطرح میشود، چه در ارتباط با نوع برخورد با موضوعات فلسفی و چه در ارتباط با توسعه و گسترش آن، در واقع از اسلام گرفته شده است، ولی همچنان از شیوه تعقلی، که مختص تفکر فلسفی است، استفاده میشود. البته، این سخن بدین معنانیست کهمابالفعلچیز مدوّنی به عنوان روانشناسیاسلامی داریم... ادامه در لینک